.
.
عشق و علاقه ی من به رادیو مدت ها پیش متولد شد. من باید آن موقع 13 یا 14 سال می داشتم ...
در آن روزهای دور، در شهر «بیچه»، در دبیرستان آگوستین قدّیس درس می خواندم و در میان درس های سخت، به فیزیک و به ویژه به آزمایش های «رادیوالکتریسیته» علاقه مند بودم. روزی تصمیم گرفتم با استفاده از طرح ها و نقشه های کتاب های فیزیکی که در کتابخانه ی دبیرستان در دسترس داشتم، یک ایستگاه فرستنده و گیرنده درست کنم و با این مجموعه با یکی از همکلاسی هایم، که او هم به چنین آزمایش هایی علاقه مند بود و در فاصله ی دویست متری خانه ی ما منزل داشت، تماس برقرار کنم.
.
.
فرستنده از یک سیم پیچ «رومکورف» Rumkhorf (که البته با یک کویل جرقه ی خودرو جانشین شده بود) و یک رشته آنتن از سیم مسی به درازی پنج متر تشکیل شده بود، درست همان طور که در کتاب های فیزیک ترسیم شده بود. گیرنده ی نزد همکلاسی ام شامل یک آنتن هم سان بود که به یک «کوهرر» (Coherer) تا نیمه پر شده با برّاده آهن، که در آن روزگار «برّاده ی برانلی» خوانده می شد، وصل بود.
اما کوهرر بسیار بد کار می کرد و ما نتیجه ی قابل اعتنایی از عملکرد آن بدست نمی آوردیم. دیگر داشتم ناامید می شدم و کم کم فکر می کردم که «رادیوالکتریسیته» را برای همیشه کنار بگذارم که روزی دوستم به من گفت که او در «رادیو لامپی» خانه شان علایم ارسالی مرا دریافت کرده است! پس از آن بود که ما دوباره به ماجراجویی رادیویی خود با عشق و علاقه ی بیشتری ادامه دادیم. ما هیچ کدام «رمز مورس» بلد نبودیم، اما علایمی را بین خودمان قرار گذاشته بودیم و آنها را در ارتباطات خود مورد استفاده قرار می دادیم و بر روی کاغذ رونویسی می کردیم.
این تجربه های فرح بخش ما مرتّب ادامه داشت تا این که روزی یک مامور پلیس به در منزل ما آمد و با پدر و مادر من گفتگویی داشت. موضوع صحبت آنها یک «منبع قوی اختلال رادیویی» بود که گویا هر شب مخابرات رادیویی را، در کل محله ای از شهرستان بیچه که خانه ی ما هم در آن قرار داشت، مختل می کرد. نتیجه کاملاً روشن بود: توقف فوری پخش برنامه های غیر قانونی من!
اما این شادی، شادی ارسال امواج به دوردست ها، خیلی بزرگ بود و این اتفاقات قادر نبودند شور و شوق عشقی را که در من متولد شده بود، ساکت کند...
به دنبال فراز و نشیب های بسیار و گذر از دوران جنگ دوم جهانی و اشغال کشور، بالاخره من در 23 سالگی در آزمون رادیوآماتوری قبول شدم و گواهی «اپراتور رادیو» به من اعطا شد. این را هم بگویم که در این مدت علایق دیگری مانند نجوم و پرواز با هواپیمای بی موتور در من متولد شدند، اما هیچ کدام نتوانستند جای رادیوآماتوری را بگیرند.
ایستگاه رادیوآماتوری خود را خودم در همان منزل پدری ساختم و برقرار کردم. برای شروع به بهره برداری از آن، بازرس ویژه ای از پاریس همان درب خانه را زد که روزی مامور پلیسی که از او یاد کردم، دق الباب کرده بود!
در طول این سال های دراز ده ها ایستگاه رادیویی و چندین ایستگاه رله VHF را در اطراف منطقه ی محل زندگی ام در شرق فرانسه طراحی و ساخته و برقرار کردم.
امروز در سالگرد تولد 90 سالگی ام با خوشحالی می گویم که 77 سال رادیوآماتور بوده ام و با آن زندگی کرده ام.
.
.
منبع:
.
.
مطالب مرتبط: