.
.
سوی دیار عاشقان، سوی دیار عاشقان، به کربل...
- بله، بفرمایید!
من: سلام آقا رضا، احوال شما!
- در خدمتم. بفرمایید.
من: بیک محمدی هستم. به جا نیاوردی؟!
- من برادرشم. گوشیش رو گوشی من دایورته. امرتون؟
من: آهان. پس خودش کجاست؟
- رفته کربلا پابوس.
من: به سلامتی. شما کارشو انجام میدی؟
- بله، بله!
من: راستش چند روزیه که ما دلمون سیاه شده و قبله را گم کرده ایم. امامزاده ی ما هم که ماشالا انقده حساسه که وقتی یک میلیمتر کج قامت ببندی مراد نمیده. هر چی نذر و نیاز کردم نشد. لاعلاجی دست به دامن آقا رضا شدم. نه که دلش پاکه و اون بالاها ارج و قربی داره، گفتم بیاد و برای صدمین بار شفاعت این بنده ی سراپا تقصیر را بکنه. بلکم فرجی شد.
- (با خنده) حالا مشکل چیه؟
من: الان سه روزه که هیچ کانالی را نمی گیره. حتی PMC را که دایورته رو کانال های استانی خودمون هم نمی گیره. ایشالا تو هم دستت مثل داداشت شفا باشه. قربونت بیا و دستی بهش بزن. یک بست پایه ی ال.ان.بی. هم بیار، شکسته. لباس گرم هم بپوش اون بالا هوا سرده.
- به روی چشم. آدرس تون؟
.
.
.
نویسنده:
حمیدرضا بیک محمدی
.
.
منبع :
.
.