.

.

باشگاه مدیران و به ویژه بخش «یک روز، یک مدیر» طی دو سالی که از عمر ماهنامه ی «پیوست» گذشته، یکی از مناقشه‌برانگیز‌ترین و دشوارترین بخش‌های این نشریه جوان بوده است. برخی انتخاب شخصیت‌های این بخش را ناشی از یک حلقه خاص و صاحب نفوذ در فناوری اطلاعات و ارتباطات کشور دانسته‌اند و بعضی رویکرد آن به همین شخصیت‌ها را بیشتر افسانه‌سازی و تطهیر دانسته‌اند تا چالشگری و تنویر. پیوست نیز در آستانه ورودش به سال سوم کودکی خود هیچ یک از این ایرادات را چندان بیراه نمی‌داند ولی برای رسیدن به مرزهای واقعیت درباره این بخش از ماهنامه گذر از دست‌کم دو ایستگاه اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسد: محدودیت‌های رسانه‌پذیری و حقیقت‌های تاریخ‌نگاری شفاهی.

بسیاری از مدیران برجسته و شاخص دهه‌های اخیر فناوری ایران متاسفانه خواست یا توان حضور تمام‌قد در برابر رسانه‌ها را ندارند و از همین رو پیوست برای رسیدن به دایره بزرگ‌تری از این مدیران، در حال خلق بیان و روایتی امن برای شناخته‌شده‌ترین مدیران این عرصه است تا بتواند در مسیر حرکت خودش نه‌تنها خوانندگانش بلکه جامعه مخاطبش را هم با خود دگرگون کند. پس نه‌تنها برای این کار ناگزیر بودیم از حلقه در دسترس و شجاع‌تری از ارتباطات‌مان شروع کنیم بلکه در عین حال کوشیدیم نگارش این بخش به گونه‌ای باشد که مدیران مسکوت‌تر و مرموز‌تر این بازار هم تمایل به بیان و بازگویی خودشان در این عرصه پیدا کنند و در این میان شنیدن آگاهانه انتقادات دلسوزانه شما را به جان خریده‌ایم و ارج نهاده‌ایم.

فارغ از تمامی این ملاحظات حرفه‌ای پیوست دارای نگرشی انسانی به مدیران باشگاهش است که اغلب خود، خانواده و تاریخ‌شان را به دستان نگارنده باشگاه می‌سپارند و درست در غیرمنتظره‌ترین روزها شما حقایق عجیبی پشت عنوان این مدیران می‌بینید؛ چه بسیار مدیران خصوصی که حتی از افشای زادگاه‌شان هم وحشت دارند و چه بسیار مدیران دولتی که حتی ماموریت‌های سری‌شان را هم بازگو می‌کنند. چه بسیار مدیران فنی که سودای دشت و صحرا دارند و چه بسیار مدیران تجاری که عشق نخست‌شان خانه و فرزندان بوده است. یک روز یک مدیر نه‌تنها درباره مدیریت این اشخاص بلکه درباره انسانیت آنها نیز می‌نویسد و بدیهی است چنین قضاوت شتابزده‌ و قاطعی درباره آدم‌ها در توان هیچ نویسنده فانی‌ای نیست. کاستی‌ها را بر نیت خیر ما ببخشایید.

 

۱ ناصرعلی سعادت 

ناصری که ما در شماره نخست پیوست دیدیم با این سعادتی که اکنون بر کل سازمان نظام صنفی رایانه‌ای ایران چیره شده، بسیار تفاوت داشت. در آن زمان هنوز حتی زمزمه‌هایی هم از ریاست وی مطرح نبود و آخرین ارجاعات به ریاستش در دوره‌های پیشین منجر به تکذیب جدی و مطلقش شده بود. طی یک سال آتی بود که او «تبسم» زد و ابتدا در انتخابات تهران و سپس ایران با پنجه‌ای آهنین پیشتاز شد. تصویر زمستان دو سال پیش از ناصر سعادت یک خوره تکنولوژی بلامنازع بود.

دفترش پر بود از نسل‌های مختلف اپل، ماشین‌حساب‌هایی که برای اولین بار روی آنها برنامه‌نویسی کرده و نقاشی‌های پسرش یزدان که در جای جای دفتر پراکنده بود. شاید مهم‌ترین تراژدی درباره سعادت از دست رفتن مادر عزیزش بود که در اشاره آن مطلب نوشته بودیم هنوز هم خودش در طبقه پایین زندگی می‌کند. درست در میانه زد و خورد تهرانی‌ها و شهرستانی‌ها برای کنترل سازمان و شورش جمع سخت‌افزاری‌ها، سعادت تنها تمرکزش را نه حتی بر «ندا رایانه» بلکه بر «فروشگاه اینترنتی چاره» قرار داده و خاطره گشتن در زیرزمین پر از خواربار و سفر به تقاطع مجیدیه و رسالت برای عکاسی روی پل هوایی از روزهای درخشانی برای بخش باشگاه مدیران خبر می‌داد.

«هرچند روحیه همکاری دارم ولی مساله شراکت چیز دیگری است. شما وقتی در چیزی شریک هستید، نمی‌توانید همین ساعت بکوبید و از نو بسازیدش. من می‌خواستم همیشه بتوانم بکوبم و از نو بسازم.»

یک روز یک انسان-1

 

۲ برات قنبری

چند بار یک مدیر دولتی را دیده‌اید که وقتی سال‌های سال پس از تصدی‌اش به اداره برمی‌گردد همه کارمندان برای فشردن دستش از یکدیگر سبقت بگیرند؟ ماشین‌ها روی ترمز بکوبند و راننده‌های پیاده‌شده آغوش‌شان را برای مدیرشان باز کنند؟ برات قنبری چنین مدیری بود. وقتی روز پس از گفت‌وگو برای گرفتن عکس‌ها قانعش کردیم که به سازمان محبوبش مرکز تحقیقات مخابرات بازگردد، صحنه شبیه استقبال یک ملت از شمایلی تبعیدشده بود. در زمانی که دولت مهرورزی، مرکز تحقیقات را زیر سایه برج شورای عالی فضای مجازی چندپاره و شاید تحقیر کرده بود، ورود قنبری در آن زمان شاید تنها بارقه‌ای از یک گذشته طلایی و احیانشدنی بود. از کنار دیواری که دو مرکز را جدا کرده بود، رد شد و گفت هیچ دیواری ماندنی نیست. حاضر نشد در برابر برج هم عکس بگیرد و گفت داشته‌های یک مرکز تحقیقاتی در و دیوار نیست بلکه سرمایه‌گذاری روی آدم‌هایش است. باید دید حالا که با جهانگرد همیشگی‌اش به ساختمان سیدخندان برگشته، برای برداشتن دیوارها چه می‌کند.

«وقتی برای فوق‌لیسانس با من مصاحبه‌ کردند و پرسیدند هدفت چیست، خیلی جدی گفتم بی‌نهایت. خیلی‌ها خندیدند ولی هنوز هم باور دارم آرزوهای انسان‌ها نباید سقف داشته باشد.»

 

یک روز یک انسان-2

 

۳ مظفر پوررنجبر

حال که به پشت سر نگاه کنید مظفر پوررنجبر یک صاایرانی بود که هیچ گاه مخابراتی نشد. وقتی هم برای شماره سوم در ساختمانی به نام رئیس سابق مرحوم « وفا غفاریان» به دیدنش رفتیم، باز بیشتر یک سپاهی بود تا یک مدیر. اتاق جمع و جوری در یکی از طبقات بالا داشت و نه خودش تلاشی برای گپ زدن با اطرافیانش می‌کرد نه همکارانش هیچ تمایلی برای گذشتن از آن گارد اخم‌آلود داشتند ولی منش‌اش با ما زمین تا آسمان فرق می‌کرد. به‌رغم صورت سنگی پوررنجبر سراسر زمان گفت‌وگو با او پر از شوخی و خنده بود، به خصوص وقتی خاطراتش را از دو شمایل متفاوت و کاریزماتیک بازار فناوری یعنی امیرحسین سعیدی نایینی و محمود جراحی تعریف می‌کرد. هیچ وقت در آن صفحات فرصت نشد طبع شعر و طنز او را واقعا منعکس کنیم ولی حالا که دیگر فراغت پس از رفتن از مخابرات را تجربه می‌کند، به لطف شبکه‌های نیمه‌اجتماعی افراد بیشتری با وجوه شوخ‌طبعی‌اش آشنا می‌شوند. درست در بحبوحه انتخابات ریاست جمهوری با او گپ زدیم و درست نشان می‌داد چقدر باور دارد خوش‌بینی شاید لازم ولی ناکافی است. در برخورد اول با پوررنجبر هر خبرنگار تازه‌کاری هم می‌فهمد با یک جنگنده مواجه است که ایستادنش روی پاهای فلج‌شده یا رفتنش به دادگاه برای خریدهای ایزایران را می‌تواند به طنز تعریف کند. اگر به خط مشی حرفه‌ای او نگاه کنید مشخص است تمایل چندانی به چسبیدن به هیچ میزی ندارد و بیشتر دوست داشته بیرون از این نور‌افکن زندگی کند تا درون آن. ماجراهایی که پس از این مصاحبه اتفاق افتاد، به خوبی نشان داد پوررنجبر نه‌تنها هدف اولِ وزیر جدید بلکه اطرافیانش هم بوده است.

«مخابرات خصوصی‌شده باید از بنیان ساخته شود و همه اجزای آن از ساختار گرفته تا نیروی انسانی و راهبرد بایستی تغییر کند. منظورم این نیست که باید همه بروند ولی دیدگاه باید حتما تغییر یابد.»

 

یک روز یک انسان-3

 

۴ علیرضا مرآتی شیرازی

بنیانگذار قدیمی‌ترین تشکل کسب در حوزه فناوری اطلاعات و ارتباطات حتی در میانه رسیدن به ۸۰ سالگی هم یک پدیده انسانی غریب است. وقتی به دفترش در نزدیکی صنف قدیمی ماشین‌های اداری بروید، نباید منتظر یک پیرمرد خسته باشید. او که نزدیک به ربع قرن بدون هیچ چالشی با همراهی حسین فرجی، پدرخوانده اصناف ایران، بر سلف اتحادیه فناوران رایانه ایران حکم راند و برایش ساختمان و آبرو خرید، کوچک‌ترین ذره‌ای از شادابی و تیزهوشی‌اش را از دست نداده است. داستان او داستان مردی است که هیچ وقت خودش یکی از «پولدارها»ی ماشین‌های اداری و رایانه نبوده ولی می‌دانسته چگونه با وزنه‌های قدرت و ثروت بازی کند.

به یاد ماندنی‌ترین خاطرات از مرآتی دو نکته است؛ هرچند به شخصه بارها او را دیده‌ام که چگونه با پنجه آهنین صنفش را اداره می‌کند، ولی حالا اصرار دارد که در تمام درگیری‌هایش با سازمان و سایر نهادها هیچ گاه شخصی به ماجراها نگاه نکرده است. نکته بعد کلکسیون خیره‌کننده‌اش از سفر به ده‌ها کشور و شهر در سراسر جهان بود که تقریبا نیمی از اروپا و حتی شهرهای درجه دوم و سوم داخل کشور را شامل می‌شد. میانه گفت‌وگو هم لحظه به لحظه سفری به گرگان را تلفنی هماهنگ می‌کرد.

تلفنش را هم که قطع کرد مانند آب‌نبات دو قرص قلب بالا انداخت.

«اگر می‌بینید فلان رئیس اتحادیه برای بیست و اندی سال حتی تا زمان فوتش ریاست این اتحادیه را داشته، چون این یک تشکل اقتصادی است نه سیاسی و طبیعتا در آن ثبات حرف اول را می‌زند نه تحول.»

 

یک روز یک انسان-4

 

۵ مسعود داوری‌نژاد

آقای رگولاتور صاحب رکورد یکی از طولانی‌ترین بخش‌های یک روز یک مدیر و البته بدون تردید یکی از طنازانه‌ترین آنها بود. او به عنوان اولین نویسنده پروانه‌های حوزه فناوری اطلاعات، چه در شورای عالی انفورماتیک و چه پس از آن، منتقد و شاید هم دشمن بسیار دارد. برای همین نوشتن درباره او -مهم‌تر از همه ننوشتن برخی حرف‌هایش- کار دشواری بود. آن زمان هنوز این امید وجود داشت که با توجه به برگشتن برگ سیاست باز هم از این سرهنگ‌زاده منظم که در آمریکا درس خوانده، برای مناصب تخصصی فناوری استفاده شود، اما گویا از دید کسانی که به صدر قدرت برگشته‌اند، هنوز هم داوری‌نژاد یک مهره مذموم است.

داستان در زندگی او فراوان بود؛ روزگاری برای این دانشجوی خوش‌تیپ مبارز کسب معاش تنها از طریق تدریس کامپیوتر در دارالتادیبی آمریکایی ممکن بوده و هنوز هم حسرت عکس‌هایش را که در آتش‌سوزی خنده‌دار خانه‌اش سوخته است، می‌خورد. تنها شکایت همسرش هم از عادت همچنان غریب مسعود بود برای اصلاح موهایش توسط خودش؛ می‌گفت هیچ وقت حوصله سلمانی رفتن نداشته.

«طی سال‌های جوانی در ما هم مانند خیلی از دولتمردان اخیر این روحیه وجود داشت که بهترین تافته جهان هستیم و به تجربه کشورهای دیگر نیاز نداریم، ولی حضور در سازمان برنامه و بودجه و مطالعه گزارش‌های خارجی طرز تفکرمان را تغییر داد.»

 

یک روز یک انسان-5

 

۶ نصرالله جهانگرد

گفت‌وگو با جهانگرد درست در یک مقطع زمانی حساس صورت گرفت. دولت تدبیر و امید رای آورده بود و بسیاری منتظر اعلام وزیر ارتباطات بودند که خود آقای تکفا یک گزینه کلیدی به شمار می‌رفت. این شد که ما با رئیس فعلی سازمان فناوری اطلاعات و دست راست محمود واعظی در سه ساختمان متفاوت گفت‌وگو کردیم؛ طبقه آخر برج بانک تجارت در تقاطع ویلا، دفتر کوچک مرکز تحقیقات مخابرات در امیرآباد و اتاقی ساکت چسبیده به دفتر وزیر تازه منصوب‌شده در سیدخندان. خاطرات جهانگرد پر از اقداماتی بود که بوی سیاست می‌داد و دوست نداشت در آستانه حضورش در سمتی کاملا تخصصی، منتشر شود که روی تعابیرش سایه بیندازد. حالا پس از این همه سال فعالیت سیاسی‌تخصصی می‌خواست دوباره به دوران ریشه‌هایش در مدرسه عالی کامپیوتر بازگردد. با علاقه از تمایل اش به بسکتبال حرف می‌زند و همان‌طور که بعد از وضو گرفتن و اقامه نماز، جورابش را می‌پوشد از احمد بیرشک و مرتضی انواری حرف می‌زند. همه روزنامه‌نگاران فناوری می‌دانند جهانگرد چندان اهل بیان احساسات و عواطفش نیست و به ندرت شادی یا غم را می‌توان در چهره او به عنوان یک رجل سیاسی دید. حتی وقتی عکاس سعی کرد برای لحظاتی او را به لبخند زدن وادار کند، چندان کاری از پیش نبرد اما وقتی صحنه‌های انفجار در دفتر ریاست جمهوری را تعریف می‌کرد -که منجر به شهادت رجایی و باهنر شد- هنوز هم می‌شد رگه‌هایی از وحشت را در صورت و صدایش احساس کرد.

«در ایران روایت‌های چپ و راست از قدرت بیشتر بر سر توزیع قدرت وجود دارد تا ایدئولوژی، ولی ذات فناوری خنثی است. به آزادی دسترسی اطلاعات باور دارم ولی معتقدم باید به امنیت ملی توجه داشت و در عین حال به شکل امنیتی به فناوری نگاه نکرد.»

 

یک روز یک انسان-6

 

۷ محمدحسین برخوردار

همیشه در گفت‌وگوها سعی کرده‌ایم کمی به پشت نقاب رسمی افراد بخزیم و با طنز و خنده گارد رسمی مدیران را پایین بیاوریم، ولی محمدحسین برخوردار مدیرعامل سام الکترونیک در این مورد یک دیوار سخت بود. جدی، دقیق و سحرخیز با ما قرار گذاشت و حتی یک لحظه از مواضع اش به عنوان یک کارآفرین و شاید هم کارفرما کوتاه نیامد.

پشتوانه فنی‌اش باعث می‌شد وقتی برای عکاسی و معرفی همراه ما بود جزء به جزء کارخانه و فرآیندها را با کوچک‌ترین جزییات توضیح دهد. ولی چنان نظم آهنینی بر کارخانه‌اش حکمفرما کرده بود که حتی وقتی خودش هم وسط خط تولید ایستاده بود، مدیران خطوط نگران پایین آمدن راندمان تولیدشان برای همان چند لحظه بودند و با دلواپسی به مانیتورهای بالای هر خط تولید که روند تولید را نشان می‌داد خیره شده بودند.
در خیابان‌های کارخانه که میانه جاده قدیم کرج بود، هر چقدر می‌دویدیم باز هم او در ۶۰ سالگی با گام‌هایی سریع و قاطع و سری پایین از همه ما جوان‌ها جلوتر بود. می‌گفت از همان ۱۲ سالگی که مباشر گاراژ پدرش شده، یاد گرفته رمز موفقیت در کنترل دقیق و بهینه نیروی انسانی است و باید هم بر خود و هم بر دیگران سخت گرفت.

«پول نفت باعث شده است بسیاری از ما مثل کودکان پولداری بار بیاییم که هیچ وقت متوجه نشده‌اند کسب درآمد و معیشت چه دشواری‌هایی دارد. کارخانه در وهله نخست محل کار است نه مسئولیت‌های اجتماعی و خیریه.»

 

یک روز یک انسان-7

 

۸ سعید سعادت

بنیانگذار آموزش‌های مهارتی در حوزه فناوری اطلاعات یک مرد بسیار اتوکشیده است که به زحمت در کل مدت گفت‌وگو حاضر شد کوچک‌ترین بخشی از فضای خانوادگی‌اش را به اشتراک بگذارد. درست در بحبوحه یکی از دوره‌های سخت اقتصادی به ویژه برای قشر فرهنگی کشور، او تمام مدت در حین گفتن زندگینامه‌اش تاکید کرد از معلمی می‌توان به همه جا رسید و خودش را صاحب یک استعداد ذاتی برای آموزش و انتقال مفاهیم می‌داند. احتمالا برای بسیاری تصور این که همین مرد کوچک‌اندام شیک‌پوش با لحن نرم و یکنواخت اش گروهی آموزشی تاسیس کرده که بیش از یک میلیون دانش‌آموز و دانشجو در آن درس می‌خوانند و نزدیک‌ترین معادل به فضای دانشگاهی است، دشوار به نظر برسد؛ به ویژه که خود او با اصرار فراوان تنها دلیل این رشد و توسعه را سختکوشی و خستگی ناپذیری‌اش می‌داند تا شعر بخواند: روغنی در شیشه بینی صاف و روشن ریخته، غافلی بر سر چه آمد کنجد و بادام را. یکی از معدود فرازهای عاطفی‌اش زمین خوردن پس از سال‌های انقلاب است که باعث می‌شود این بار گسترده‌تر و حتی بلندپرواز‌تر شروع کند.

«برخلاف حرف‌هایی که جا افتاده به نظر من نه‌تنها قبلا معلمی نان داشت بلکه هنوز هم نان حلال تا دل‌تان بخواهد دارد. همین الان این مجتمع ۱۰۰ هزار متر مربع فضای آموزشی دارد که تمامش در سراسر کشور از طریق معلمی به دست آمده.»

 

یک روز یک انسان-8

 

۹ حسین طالبی

کمتر مصاحبه‌ای مانند گفت‌وگو با حسین طالبی انجام دادنش راحت ولی عواقب اش پرحاشیه بود. مدیر فناوری شرکت نفت برای سه دهه مهم‌ترین شاهرگ تزریق پول نفت به بازار فناوری اطلاعات را در اختیار داشته اما حالا که کم و بیش در دوران بازنشستگی‌اش به سر می‌برد، بسیاری باور دارند او روایتی سختگیرانه از کمک به صنعت آی‌تی کشور داشته است. ریشه‌های عقیدتی طالبی در تمامی سطوح گفت‌وگو تنیده شده‌ و از لحظه‌ای که مصاحبه بر فراز سجاده‌اش شروع شد، هرچند مانند خیلی از نسل اولی‌های انقلاب در بریتانیا درس خوانده؛ اما در دایره لغاتش اجنبی‌ستیزی، خودکفایی، پرهیز از اقتصاد سرمایه‌داری و تکیه بر نیروهای انقلابی موج می‌زند. خیلی در پی پاسخ دادن به منتقدانش - دست‌کم در پیوست- نبود ولی باور نداشت در همه موارد می‌توانسته طرح‌های نرم‌افزاری نفت را برون‌سپاری کند و از این طریق موجب رونق کسب و کار فناوری در کشور شود. وقتی هم در میانه گفت‌وگو بسیار آماج بحث قرار گرفت تاکید کرد صنعت نفت ایران به صورت ذاتی باوری به استفاده از نیروهای داخلی متخصص ندارد و از این رو چنان بودجه‌ای که بقیه جنجال می‌کنند که دست وی بوده در کار نیست و قبلا هم نبوده است. کلاً در میانه گفت‌وگو به نظر می‌رسید طالبی بیش از آن که لزوما افسار بودجه نفت را در حوزه آی‌تی در دست داشته باشد؛ چون در مقام پاسخ به بسیاری از اتهامات، آن هم با زبانی ایدئولوژیک برآمده، از سوی صنف مورد هجوم قرار گرفته است.

«لزوما همه نرم‌افزارها در یک مجموعه بزرگ مانند وزارت نفت قابل واگذاری نیستند که به بیرون از شرکت واگذار شوند. بسیاری از شرکت‌های ما هم چنین بنیه‌ای ندارند و خیلی‌هایشان منحل شده‌اند و آمده‌اند و رفته‌‌اند. نمی‌توان به اعتبار آنها کل سیستم حیاتی شرکتی مانند نفت را برون‌سپاری کرد.»

 

یک روز یک انسان-9

 

۱۰ احمد معتمدی

استاد سرشناس دانشگاه امیرکبیر در زمان انجام این مصاحبه هنوز رئیس دانشگاه محبوبش نشده بود و اتفاقاً چندان هم به اهمیتی که اعتدال‌گرایان برای تجربه وی به عنوان وزیر ارتباطات اصلاحات قائل خواهند بود، خوش‌بین نبود. تنها چند هفته بعد از چاپ این زندگینامه، معتمدی ابتدا به نمایندگی بخش خصوصی در کمیسیون تنظیم مقررات برگزیده شد و البته چند ماه بعد ریاست دانشگاه پلی‌تکنیک را نیز عهده‌دار شد تا تیتر مطلب ارزشی دوچندان پیدا کند. اگر کسی استاد عبوس و حالا دیگر خمیده دانشکده برق را از نزدیک نشناسد، برایش عجیب است. اما تمامی ساعاتی که صرف گپ زدن با او در اتاق کوچک و خاک‌گرفته آن زمان اش شد، پر از کنایه و خنده بود. سوابق مبارزاتی وی به عنوان دانشجو در همین دانشگاه بدون شک نقشی کلیدی در جا افتادنش به عنوان رجل سیاسی داشته است هرچند در داستان‌های او مشخص بود سر پرشورش سبب این درگیری‌ها شده است تا آینده‌نگری سیاسی. وقتی ماجراهای شلوغی‌های دانشگاه، شکستن شیشه‌ها، به هم ریختن سلف و راه‌ انداختن تظاهرات را تعریف می‌کند دیگر وزیری بازنشسته و زخم‌خورده در یک اتاق پرکتاب نیست، بلکه جوان پرشیطنت و آرمانگرایی است که هنوز هم باور دارد مبارزه لذت‌بخش‌ترین دوران زندگی‌اش بوده است.

«مخابرات هیچ وقت وزیرش از خودش نبوده است. هرچند مخابرات به اعتقاد من به لحاظ اعتقادی جزو قوی‌ترین دستگاه‌های دولت است اما درگیری بین طیف‌های اعتقادی وزارتخانه شدید و تخریبی است و این اجازه رشد را از آنها گرفته.»

 

یک روز یک انسان-10

 

۱۱ محمود نظاری

نوشتن هیچ یک از مجموعه‌های یک روز یک مدیر به اندازه همین یک گزارش دشوار نبوده است. محمود نظاری که به عنوان بنیانگذار همکاران سیستم و البته الگوی بسیاری از مجموعه‌های نرم‌افزاری طی دو دهه اخیر بوده است؛ سوژه‌ای بسیار سخت برای روایت‌ شخصی بود و ساعت‌ها نشستن با وی در یک روز برفی نیز آن را آسان‌تر نکرد. حتی اگر دوباره و چندباره هم نوشته را بخوانید بیشتر با روش فکری او آشنا می‌شوید تا جزییات زندگی شخصی، کودکی و خانوادگی‌اش. احتمالا دیدگاه خود نظاری هم همین بوده که برای مخاطبان پیوست رویکرد فکری او مفیدتر از جزییات یک زندگی شخصی است. حال که از یک زمستان تا زمستانی دیگر گذشته و هم پیوست و هم همکاران یک سالی است حالی از هم نگرفته‌اند، می‌شود فکر کرد نه‌تنها آدم‌ها دلایل شخصی خودشان را برای روایت کردن دارند، گاهی دلایلی عمیق‌تر از یک لجبازی رسانه‌ای برای بازگو نکردن وجود دارد . با همه این ماجراها اگر بیوگرافی کم و بیش حرفه‌ای نظاری را که در پیوست زمستان پیش منتشر شد، بخوانید چند نکته مشخص است؛ کاریزما و هوش اجتماعی بالای او چه دیرباز و چه امروز یکی از موتورهای توسعه این شرکت بوده است .

«برای اداره یک شرکت موفق باید حتما تصویر پنج سال آینده مالی شرکت را در نظر داشته باشید و برای شرکت تیم مدیریتی ایجاد کنید. اینها بزرگ‌ترین سرمایه شماست که بتوانید حاکمیت سازمانی خلق کنید.»

 

یک روز یک انسان-11

 

۱۲ امیرحسین سعیدی‌نایینی

در تقابلی بهاری و زمستانی با گفت‌و‌گوی قبلی، نوشتن درباره امیرحسین سعیدی‌نایینی اولین رئیس سازمان نظام صنفی رایانه‌ای یک تجربه کاملا شاد بود. حتی اگر طنز ذاتی خودش، همسر سرشناس و چهار فرزندش را نادیده بگیریم باز یک بار دیدن او در یکی از مجامع صنفی کفایت می‌کند تا بفهمید خاندان سعیدی چه شوخ‌طبعی اجتناب‌ناپذیر و گاهی مهلکی دارد. هنر سعیدی در جمع کردن حواریون به دور خودش، همان مهارتی بود که احتمالا ما که خود بارها وی را پدرخوانده خوانده‌ایم نیز گرفتارش شدیم. بسیاری از خاطرات وی به دلایل اخلاقی، سیاسی یا فردی قابل چاپ نبود ولی هنوز هم که به صفحات اولین باشگاه مدیران در سال ۹۳ نگاه می‌کنم، ناخودآگاه لبخند می‌زنم؛ رابطه عاشقانه سعیدی با خانواده‌اش از مادر و پدر مرحومش گرفته تا دختر دردانه و پسرهای شیطان اش همگی ماجرای یک داستان خانوادگی واقع‌گرایانه هستند، ولی بعدها که مطلب چاپ شد، بسیاری از حلقه بزرگ دوستان سعیدی بر ما خرده گرفتند که نوشته بیش از آنکه شخصیت حرفه‌ای او را منعکس کند، کاراکتر شخصی‌اش را بازگو کرده است. به عبارتی شاید اثری از موسس یکی از قدیمی‌ترین شرکت‌های فناوری اطلاعات پس از انقلاب، صدای خستگی‌ناپذیر اعتراض به دولت و راس‌الخیمه صنف فناوری اطلاعات در آن تک‌نگاری نبود اما طبق معمول روایت در تجانس با زبان فروتن و خودمانی سعیدی و البته شخصیت دوست‌داشتنی وی نوشته شده بود. مسلما هیچ نویسنده‌ای که در حوزه آی‌تی قلم زده باشد این حقیقت را رد نمی‌کند که گفت‌وگو کردن با این شخصیت دوست‌داشتنی ولی زیرک و بدقلق کار چندان آسانی هم نیست.

«سعی می‌کنم با نوشتن خودم را آرام کنم و اگر جدی بنویسم بسیار تند و زننده است. به همین خاطر سعی می‌کنم در قالب طنز آنها را بیان کنم. پشت طنز من غم است تا شادی.»

 

یک روز یک انسان-12

 

۱۳ احمد عبدالله‌زاده

فقط دیدن و آشنا شدن با همین استاد سرشناس کامپیوتر دانشگاه امیرکبیر برای اینکه به ادامه تحصیل علاقه‌مند شوید، کفایت می‌کند. عبدالله‌زاده را بسیار به سبب حضور پررنگش در توسعه تجارت و دولت الکترونیکی ایران می‌شناسند ولی روحیه مسافر او تازه پس از چاپ این مطلب در میان رسانه‌‌‌ها شناخته شد. در میان دانشجویان اش به سختگیری شهره است، ولی وقتی یک روز بعدازظهر در دانشکده کامپیوتر پلی‌تکنیک حسابی گپ زدیم، نگاه سهل‌گیرانه‌اش به درس‌ خواندن و سفر و کار کردن ناخودآگاه شگفت‌زده‌تان می‌کند. با همسر و تک‌دخترش تقریبا تمام دنیا را چرخیده بودند و نه انقلاب و نه مشکلات اقتصادی، نه کار دولتی و نه مسئولیت آکادمیک جلو رشدش را به عنوان یک شمایل دانشگاهی‌عملیاتی نگرفته بود و همین باعث شهرتش در فضای کسب و کارهای کلان فناوری شده بود.

شاید مهم‌ترین چیزی که در میان خاطرات حرفه‌ای این استاد دانشگاه امیرکبیر خودنمایی می‌کرد، این نکته بود که جاگیری وی در ساختار علمی و ارتباط آن به دولت نشان می‌داد با رشد شاخه‌هایی مانند هوش تجاری در سامانه‌های بزرگی متعلق به دولت یا تجارت الکترونیکی، به مدیران آکادمیکی مانند او بیشتر نیاز خواهد بود تا ادبیات و حساسیت‌های دولتمردان را نیز درک کنند.

«هیچ وقت برای موفقیت اقتصادی درس نخواندم بلکه این کار را انجام دادم چون عاشق یادگیری و آموختن بودم. برایم مهم نبوده که چیزی را یاد بگیرم و کسی به من کار ندهد به همین دلیل هیچ وقت از کاری که پیش آمده امتناع نکرده‌ام و به خودم هم سرکوفت نزده‌ام.»

 

یک روز یک انسان-13

 

۱۴ مسیح قائمیان

دو ماه تمام پیگیری یک گفت‌وگو با مسیح قائمیان طول کشید و دفعه اول که در پژوهشکده انرژی روبه‌روی هم نشستیم، حتی خاطرش نمی‌آمد کجا یکدیگر را دیده‌ایم و حرف زده‌ایم. ذهن پراکنده، جزییات نامربوط و هزارخم خاطراتش برای اینکه هر روزنامه‌نگاری را از مصاحبه کردن منصرف کند، کافی بود ولی وقتی اندکی دوام آوردیم تا پازل حرف‌هایش متصل شوند، برای اولین بار مشخص شد چرا همیشه مدیرانی که می‌خواهند طرح تراز اول ملی در حوزه فناوری انجام دهند، خواه طرح‌شان بانکی باشد یا انرژی، سراغ آقای کارت می‌روند. درست در آستانه همین گفت‌وگو بود که تصویری از کارت سهمیه‌بندی نیرو و انرژی روی خروجی خبرگزاری‌های سراسر کشور قرار گرفت و تصویر قائمیان روی آن حک شد و طبیعتا در ادامه این درز خبر و هجوم خبرنگاران به بیژن نامدار زنگنه، قائمیان محافظه‌کارتر و ادامه گفت‌و‌گو با او دشوارتر شد. وقتی بالاخره با فاصله چند هفته با هم حرف زدیم، نمونه یک مدیر کلان‌نگر بود که همیشه از میانه طرح‌های زمین‌گیر وارد آنها می‌شد و نجات‌شان می‌داد؛ حالا می‌خواهد شبکه بین‌بانکی کشور باشد، داده‌پردازی رو به زوال باشد یا حتی پروژه کارت هوشمند سوخت.

«همه پروژه‌‌های سخت از دید من هرچند دشوار ولی در عین حال جالب بودند، من کمتر از دیگران آسیب دیدم چون در طرح‌های سنگین و حساسی دائما به خودم می‌گفتم من یک مدیر مسئول هستم که باید درست‌ترین کار ممکن را انجام دهم ولی لزوما موفقیت آن دست من نیست.»

 

یک روز یک انسان-14

 

۱۵ آزاده داننده

هنوز چند ماهی تا برگزاری انتخابات سازمان نظام صنفی رایانه‌ای استان تهران مانده بود که به دیدار داننده رفتیم. همیشه در این گفت‌وگوها آماده حرف‌ها و اتفاقات متنوعی بودیم که انتظارش را نداشتیم ولی به نظرم این بانوی مدیر یکی از ناشناخته‌ترین شخصیت‌های حوزه فناوری، به‌رغم پوشش‌های رسانه‌های فراوان است. خندان و شاد و بذله‌گو است و واهمه‌ای از خودمانی برخورد کردن، مادرانه و زنانه بودن ندارد. درباره درس، خانواده، سرطان و آینده مفصل حرف می‌زنیم و برق چشمانش را هنگام تعریف کردن از کودکی‌اش در کوچه‌ باغ‌های پل رومی می‌توان دید.

در شیراز درس خواندنش، در انقلاب درس دادنش، در داده‌پردازی کار کردنش، در همکاران سیستم بودنش و رئیس سازمان شدنش را کاملا زنانه تعریف می‌کند و بیشتر سویه حرف‌هایش به جنگنده بودن خود زن‌هاست تا پذیرنده بودن مردها. چند ماه بعد وقتی در میانه انتخابات شورای مرکزی کسی به هجو گفت مردان در شورای مرکزی باید به خاطر حضورش سختی کار بگیرند، خستگی را در نگاه اش می‌شد دید. حالا که دیگر در کمال خوشحالی خودش رئیس سازمان نیست می‌توان نقدها و حرف‌ها درباره دوران ریاستش و حکمی که از دست محمود احمدی‌نژاد نگرفت، شنید ولی واقعیت این است که این بانوی مدیر هیچ گاه نقش یک قربانی را نه در زندگی، نه در کار و نه در سازمان بازی نکرد و هنوز هم در میان شخصیت‌های محبوب یک روز یک مدیر جای خوش کرده است.

«شاید برخی بگویند نسل ما نسل سوخته است و در بحبوحه انقلاب و جنگ تحمیلی و بازسازی زندگی کرده ولی من چنین باوری ندارم؛ یادم می‌آید در دوران جوانی ما هرچند همه چیز به شدت نایاب بود ولی مردم با یکدیگر متحد و مهربان بودند.»

 

یک روز یک انسان-15

 

۱۶ محمود امیری

هیچ کدام از گفت‌وگوهای این دوساله پیوست به اندازه همین هشت صفحه با محمود امیری روح‌افزا نبوده است. بزرگ‌منشی، انسانیت و تشخص این بنیانگذار خوش‌صدا و خوش‌چهره و خوش‌خلق مادیران مسحورکننده‌ترین خاطره این صفحات از ابتدای تولد پیوست تا به اینجاست. در تمامی سال‌های چالش رسانه‌ای با مادیران در نشریات پیشین، این حقیقت که جمع کثیری از حلقه کلیدی مادیران فقط به عشق محمود در این شرکت در حال پوست‌اندازی باقی ‌مانده است، ورد زبان‌ها بود و سحر برخورد او در پیوست شانزدهم هم گریبان ما را گرفت. صدای تنباکوزده محمود نه‌فقط صدای نیم قرن جدال دولت‌ها و حکومت‌ها با کارآفرینان بخش خصوصی است، بلکه صدای تهران قدیم، ایران فئودالی، کوشش بی‌وقفه و لذت از کار و پیشرفت بی‌توجه به ناملایمات زندگی است و اگر یک بار دیگر فرصت کنید این گفت‌و‌گوی پایان تابستان سال جاری را بخوانید می‌بینید که برخلاف تصور رایج بارها این تجارت تمام‌قد بر خاک‌ افتاده ولی خانواده امیری‌‌ها و در راس آنها محمود از خاک بلندش کرده‌اند. خاطرات این مرد شیک‌پوش از مدرسه شبانه‌روزی در بریتانیا یا اولین ملاقاتش با ژاپنی‌ها رنگی، صمیمانه و جاودانه هستند و به قول خودش همیشه در مواقع اضطراب باور دارد زمین پشت کوه‌‌ها سبز است.

«شاید مهم‌ترین چیزی که در کل دوران تحصیلم در برنت‌وود یاد گرفتم، اهمیت احترام به رقیب بود. از زمین‌های پرگل و لای راگبی یا استخر آب یخ که بیرون می‌آمدیم به ما حرف قشنگی می‌زدند که تیم برنده به شما یاد داده است باید بهتر بازی کنی؛ همیشه در ذهنم این نکته باقی مانده است.»

 

یک روز یک انسان-16

 

۱۷ سعید عسگری انارکی

شاید مهجورترین مدیری که در کل این دو سال به زیر نورافکن یک روز یک مدیر آمد، همین پدر عابربانک‌های ایران عابربانک‌های ایران باشد. عسگری همان‌گونه که پیش‌بینی می‌شد صمیمی‌ و بی‌غل و غش بود. او و همسرش تیم محتوایی پیوست را یک روز کاری پذیرایی کردند و می‌شد دید این مدیر فناوری نیم دو جین از بانک‌های بزرگ کشور دارای صفای مردمان کویری است. صراحت لهجه‌اش و باورهایی که شاید روزی به خیلی از بازیگران فضای سیاسی داشته و دیگر ندارد مهم‌ترین یادگار او برای صفحات یک روز یک مدیر هستند.

داستان عسگری از دید بسیاری، قصه تکراری آدم‌هایی است که بیش از آنکه اهل سیاست یا بازی باشند، اهل فن و اعتقادند؛ به همین دلیل موج‌های سیاسی که در دوره‌ای روی دوش خلوص و مهارت آنها بلند می‌شوند، در دوره بعدی غرق‌شان می‌کنند تا به جزر و مد بعدی برسند. در این میان عسگری دست‌کم با سماجت و سرسختی توانسته اولین دستگاه‌های خودپرداز را وارد شبکه بانکی کند تا نام تجاری عابربانک خلق شود و در دوره‌اش بانک سپه برای اولین و فعلا آخرین بار پیشتاز خدمات بانکی کشور بود.

«من دست‌کم سه دهه پس از انقلاب را مدیر بودم و با قطعیت به شما می‌گویم شاید نسل اول مدیران پس از انقلاب در مواردی کارنابلد و تازه‌کار بودند ولی در مجموع افراد بسیار سالمی بودند.»

 

یک روز یک انسان-17

 

۱۸ عبدالمجید ریاضی

هنوز هم رکورد پرحاشیه‌ترین گفت‌وگوی این صفحات از آن رئیس شورای عالی فناوری اطلاعات در دوره اول محمود احمدی‌نژاد است. عبدالمجید ریاضی که در زمان خودش یکی از خبرسازترین شخصیت‌های وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات بود، حالا در یک سکوت محض خبری به سر می‌برد. از همین رو بازگرداندن وی آن هم درست زمانی که بار دیگر شبکه ملی اطلاعات محور مناقشه میان وزارت ارتباطات و شورای عالی فضای مجازی شده بود، طبیعتا خالی از بحث نبود.

جریان صعودش از بقالی پدرش در دانشگاه کازرون به دانشگاه شیراز و از آنجا به صنایع دفاعی و در نهایت چندین و چند کارخانه الکترونیکی و سرانجام وزارتخانه را که بخوانید متوجه می‌شوید چرا این دولتمرد دولت مهرورزی اراده‌ای خلل‌ناپذیر برای صعود و بالا رفتن دارد و در این میان هیچ وقت سخن و توصیه و انتقاد دیگران هم مانع راهش نبوده است. در حرف‌هایش مشخص بود به ندرت کسی را که به او لطمه زده است، فراموش کرده؛ حالا می‌خواهد معلمی باشد که فلکش کرده یا رجلی که به قول خودش با انگیزه سیاسی جنگ رسانه‌ای علیه وی راه انداخته است.

حتی سرسخت‌ترین منتقدان ریاضی نیز نمی‌توانند منکر این حقیقت شوند که او با سختکوشی خودش و بی‌توجهی به دیگران طی سه دهه جایگاه خود و خانواده‌اش را دگرگون کرده است و شاید از دید بسیاری بازی برای او تمام شده باشد، ولی نشستنش در یک اتاق خاموش در نهادی ذی‌نفوذ با عنوان پژوهشی نشان می‌دهد لزوما آینده برای وی چندان خالی از چشم‌انداز نیست.

«خود من هم در پی رفتن و برکنار شدن برخی مدیران دیگر رئیس شدم، در واقع انقلاب برای ما فقط یک پست نبود بلکه به ما باور داد که حالا که خودمان تنها هستیم، باید آستین‌ها را بالا بزنیم.»

 

یک روز یک انسان-18

 

۱۹ علیرضا کوسه‌لر

انتخاب علیرضا کوسه‌لر که نامش برای حرفه‌ای‌های نرم‌افزار ایران همواره با اوراکل گره خورده است، عکس‌العمل‌های متفاوتی را دربر داشت؛ از یک سو برخی از خوانندگان دو سال اخیر پیوست راه انتقاد در پی گرفتند که این مدیر فن‌سالار هم‌ارز مهم‌ترین سیاست‌سازان فناوری کشور نبوده و از سوی دیگر برخی تمجید کردند که نوشتن درباره مدیری با پشتوانه فنی به جای سیاسی چرخشی مثبت در سیاست رسانه‌ای پیوست و بخش باشگاه مدیران است. حقیقت آن است که مراد باشگاه مدیران از این تک‌نگاری در حقیقتی نهفته بود که پوشیده در روزگار مردمان عادی است. یعنی پیشگامان ساکت و خوشنامی که نه دوستان بسیاری دارند و نه دشمنان فراوان و برای همین اغلب نه‌تنها از دید رسانه‌ها که حتی از نگاه صنف و بازارشان هم مغفول مانده‌اند و کوسه‌لر به عنوان یک ایلاتی شهرنشین دارای کیفیت انسانی و به شدت پدرانه بود؛ ماهیتی پدرانه که از اولین لحظه گفت‌وگو میخکوب‌تان می‌کرد که او با شرکت کوچک و سختکوشی و صداقتش می‌تواند پدر نیک‌خو و نیک‌رفتار هر یک از متولدان دهه ۶۰ باشد. قدم اولش رها کردن فوتبال محبوبش برای رسیدن به درس و قدم آخرش رها کردن اوراکل محبوبش تحت فشار تحریم‌ها بود؛ همین که از بریانک پایش به برنامه‌نویسی در سان‌فرانسیسکو رسیده، برای قهرمان بودنش کافی است.

«هیچ وقت در کل عمر کاری‌ام تلاش نکرده‌ام از آدم‌ها استفاده ابزاری کنم. بارها در زندگی‌ام باارزش‌ترین نیرو، مهندس یا مدیر بخش بوده‌ام ولی سعی نکرده‌ام با استفاده از مهارتم دیگران را تحت فشار بگذارم.»

 

یک روز یک انسان-19

 

۲۰ احمد بیدآبادی

تقریبا هیچ کس در بازار مخابراتی و فناوری ایران نیست که نام احمد بیدآبادی را نشنیده باشد و با اسم داده‌پردازی آشنا نباشد و تجربه چندین گفت‌وگو برای نشریات قدیمی‌تر باعث شده بود منتظر تجربیات جدیدی برای این شماره از پیوست نباشیم ولی در کمال تعجب موسس یکی از معدود کارگزاری‌های خصوصی بازار فناوری ایران داستان‌های زیادی برای گفتن داشت؛ از رفتنش به آمریکا به وساطت شهید مفتح گرفته تا ازدواج سریع‌السیر طی فقط یک آخر هفته و کار کردنش در اینتل و برگشتنش به ایران برای تولید کامپیوترهای لاله.

نکات غیرقابل پیش‌بینی بسیاری هم در گپ زدن با احمد وجود داشت؛ مثلا خانواده‌دوست بودنش و علاقه عجیبش برای ساختن شرکتی مانند اپل در ایران یا حتی رفتنش در ۱۷ سالگی به آمریکای ناشناخته بدون تقریبا هیچ زبان و مدرکی یا سرمایه‌گذاری فعلی‌اش در حوزه انرژی‌های پاک و سلول‌های خورشیدی. دست‌کم یک روند نیز به صورت آشکار در تمامی گفته‌های بیدآبادی خودنمایی می‌کرد. موفقیت وی در سه دهه بازار فناوری اطلاعات مرهون ترکیب ریشه‌های بازاری‌اش با توانایی‌های فنی یک مدیر فرنگ‌رفته است.

«خیلی‌ها به ما گفتند باید وارد قراردادهای کلان بشوید و کاربر را رها کنید. اما نتیجه این بود که پول مشتری نهایی را که برکت داشت، از دست دادیم. جریان نقدینگی نباید هیچ وقت قطع می‌شد.»

 

یک روز یک انسان-20

 

۲۱ صابر فیضی

آخرین گفت‌وگوی سال ۹۳ قرعه‌اش به نام رکورددار مدیریت عاملی در شرکت مخابرات ایران افتاد. هیچ کس نمی‌تواند به اندازه صابر فیضی شما را با قضایای طنزآمیز کار کردنش، سربازی رفتنش و به ویژه زن گرفتنش به خنده بیندازد. این زندگینامه سریع نمایانگر زیرکی و سختکوشی آشکارا آذری فیضی است که توانسته او را پله به پله و قدم به قدم به نشستن بر راس هرم مخابراتی کشور نزدیک کند تا پس از یک موفقیت هفت‌ساله صندلی‌اش طی دو سال داغ‌ترین کرسی جهان برای مظفر پوررنجبر باشد.

گپ زدن با فیضی دارای ترکیبی عجیب از مسائل امنیتی، انسانی و سیاسی بود که بافت مدیران میانی پس از انقلاب را به خوبی بازگو می‌کرد. چگونه جوانی از روستای ورزقان ناگهان از نخست‌وزیری سر درمی‌آورد و چطور یک نجار جوان با سرعتی عجیب از نردبان فنی مخابرات آذربایجان بالا می‌رود و درست در زمان وزیری که همه را به دزدی متهم کرده رئیس مخابرات می‌شود، در میان سطور همین نوشته پنهان شده است. حتی طنز لهجه‌دارش هم این حقیقت را پنهان نمی‌کند که او در پشت باغداری مجازی و حمایتش از قالیبافی الکترونیکی در انتظار بازگشتن دوباره این ورق است و باید منتظر حضور یک فیضی سرحال در بازگشت از تبعیدی خاموش بود. چرا که دست کم همه منتقدان مدیرعامل اسبق گروه مخابرات ایران در یک ویژگی وی متفق القول هستند و آن سختکوشی این کوه‌زاده است. وقتی یک بار برای شما هم تعریف کند می‌‌ترسیده هر بار از تبریز به خانه بر می‌گردد یکی از خواهرانش را از دست داده باشد، شما هم باور می‌کنید.

«مدافع خصوصی‌سازی مخابرات بودم چون قلبا اعتقاد داشتم باید این مجموعه را از زیر دست دولت بیرون کشید و دولت نباید به ارائه خدمات بپردازد. در نهایت باید فقط نقش ناظر را ایفا کند.»

 

یک روز یک انسان-21.

.

منبع:

http://peivast.com/managers-club/%DB%8C%DA%A9-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D8%8C-%DB%8C%DA%A9-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86/

.

نویسنده:  آرش برهمند

.

.